‏نمایش پست‌ها با برچسب حرف حساب شاید. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب حرف حساب شاید. نمایش همه پست‌ها

۱۳۸۹ دی ۱۱, شنبه

72 " یکم فکر کنیم 2 .. "


خب ، این پست هم در راستای مباحث پست قبلی ادامه پیدا می کنه ..
توی این پست ، بیشترین محوریت بحثم روی دوستان هم احساسیه ..
بعد از اینکه ما خودمونو آماده کردیم برای پذیرش یک زندگی مشترک و مباحث و چارچوب هاش ، مسئله ی بعدی پیدا کردن خود اون نیمه ی گم شده اس ..
نمیشه گفت اون نیمه رو کجا ، چطور و در چه حادثه ای میشه پیدا کرد ، اما مهم اینجاست که حتمن میشه گفت اومدنی خواهد اومد ..
ولی بحث این پست برای زمانیه که اون اومدنی بالاخره اومده ..
صداقت داشته باشین دوستان ، همیشه و همه جا ، مخصوصن با اون کسی که فکر می کنین همون نیمه ی گم شده است ..
قبل از اینکه رابطه ای رو شروع کنین صادقانه برنامه های آیندتونو بهش بگین .. منظورم برنامه هایی که فقط تو رویا سیر می کنه نیست .. منظورم اون چیزهائیه که واقعیت های زندگیه آیندتونو تشکیل میده .. مثال بارز این قضیه بچه است .. همونطور که می دونین هم احساسی ها نمی تونن بچه دار بشن ( البته از علم ژنتیک و کلون کردناش فاکتور می گیرم ) اگه واقعن دوست دارین با طرف مقابل زندگیه مشترکو تشکیل بدین در مورد این مسائل باهاش صحبت کنین .. سنگاتونو همون اول وا بکنین .. اینکه مثلن شما دوست دارین در آینده بچه ای از پرورشگاه بیارین یا نه ، آیا طرفتون هم راضی به تصمیم شما هست یا نه ..
این مسائلو کوچیک فرض نکنین ، نگین دوران نامزدیه ، وقت خوش خوشنمونه بذار حال کنیم .. این دوران هم می گذره ، به خدا فردا روزی همین حرفا مشکلات زیادی ایجاد می کنه ..
همون اول زندگی این مسائل پایه ای آیندتونو مطرح کنین ، اگه طرفتون خواست از بحث کردن در مورد این مسائل دوری کنین بدونین که به یک رابطه ی پایدار فکر نمی کنه ، این رابطه براشیه تفریح چند ماهه اس ..
خطاب به اون دوستانی که رابطه ها رو با هوس شروع می کنن می گم ، دوستان خوبم ، کاری ندارم شمایی که به روابط کوتاه مدت علاقه داری کار خوبی می کنی یا نه ، اون حرفی که من باهاتون دارم اینه که صادق باشین .. با اونی که قراره چند صباحی باهاش بگذرونین صادق باشین .. نذارین طرف مقابل از این رابطه برداشت اشتباه کنه و با احساس بیاد جلو .. ممکنه برای تو چیزی نباشه ، ولی اونی که احساشو گذاشته پای این رابطه تا مرز نابودی پیش میره ..
و یه صحبتی هم با دوستانی که با احساسشون هر رابطه ای رو شروع می کنن ، دوست خوبم ، به هر کسی که از راه رسید و سلام گرمی کرد دل نبندین .. بذارین یکم بیشتر باهاش آشنا شین بعد .. اینو بدونین که الزامن طرف مقابلتون هم به این رابطه به دید شما نگاه نمی کنه ..
حالا بعد از طی تمام این مراحل و پیدا کردن اونی که مدنظرتونه می رسیم به اینکه یه مدتی باید با هم باشین تا با خلقیات هم بیشتر آشنا بشین .. دوران نامزدی یا به قول بعضی از دوستان ترای کردن ..
دوست خوبم احمد عزیز توی کامنتای پست قبل حرف قشنگی زد .. ما هنوز معنای خیلی از کلماتی که به کار می بریم رو نمی دونیم .. نمونه اش همین کلمه ی ترای کردن که احمد عزیز ترجمه اش کردن به معنای " س.ک.س " حالا شاید به نوعی توی کشور خودمون به یه کاربرد متفاوتی وارد شده باشه ، اما یه سوال ازتون دارم ، کدومتون یه رابطه ی ترای بدون سکس داشتین ؟ .. حالا به هر نوعش .. نمیگم صد در صد این اتفاق می افته اما مشت نمونه خرواره ..
چرا فکر می کنیم برای شناختن طرفمون باید حتمن باهاش یه بار سکس داشته باشیم تا بعد بتونیم درباره ی ادامه رابطه تصمیم بگیریم ؟
فرض مثال توی دایره ی دوستان و اقوام و .. 20 نفر هستن که ما دوستشون داریم ، حالا هر کی به نظر بهتر اومد ادامه ی زندگی رو با اون برنامه ریزی می کنیم .. یعنی باید با 20 نفر بخوابیم تا ببینیم کی بهتره .. بابا انصاف بدین ، آخه چقدر پماد لیدوکائین ؟ رو جعبه اش هم نوشته ، زیادیش ضرر داره ها ..
می دونین علت این قضیه چیه ؟ علت اینجاست که ما عاشق صورت طرف میشیم نه سیرتش .. نمی گم کاملن آرمانی حرف بزنیم و بگیم صورت اصلن مهم نیست .. چرا ، مهمه ، اما حرف اینجاست که صورت تا یه جایی می تونه تعیین کننده باشه ، جذابیت زیبایی صورت بعد از 6 ماه از بین میره ، جذابیت زیبایی اندام بعد از 8 ماه از بین میره ، حب بعدش چی ؟ یعنی بعد از این مدت باید خیلی صلح آمیز و توافقی بگیم خیلی خوش گذشت و چاپ چاپ ، دو تا هم همدیگه رو ماچ کنیم و بعد هر کی سی خودش ؟ ..البته این حالت خیلی کمه ، معمولن یکی از دو طرف از لحاظ احساسی صدمه می بینه .. و این دقیقن به خاطر همون بحثیه که توی چند خط بالا کردم ..
هیچ دقت کردین ؟ اکثر ماها تو آرزوهامون با خودمون میگیم وقتی یه یاری اومد پیشم دوست دارم سر یک میز باشیم .. رو بروی هم و کاملن عاشقانه غذا بخوریم .. چرا خیلی کم پیش میاد با خودمون بگیم سر یه میز کنار عشقمون میشینیم و باهام غذا می خوریم .. ؟
شاید مسئله ی مهمی به نظر نیاد اما همین نشون میده که ما تو تصوراتمون هم اولویت چهره داره ..
بیاین حداقل با خودمون صادق باشیم ..
پ . ن 1 : با ترای کردن های پی در پی حتا بدون سکس خودمونو تنوع طلب بار میاریم و این موضوع می تونه بعدها برای تعهد داشتن نسبت به یک نفر برامون مشکلاتی رو ایجاد کنه ..
پ . ن 2 : دوست خوبم ، خدا بهت 750 گرم مغز داده واسه فکر کردن ، حیف نیست اون بالا فقط خاک بخوره ؟

۱۳۸۹ دی ۶, دوشنبه

71 " یکم فکر کنیم .. "


یه مدتیه پای صحبت دوستان که میشینم ، حرف زدن از ازدواج خیلی رواج پیدا کرده .. حالا چه دوستان هم احساسی مخصوصن ، چه دوستان غیر هم حس ..
بیشترین محوریت صحبت هم روی این قضیه دور می زنه که سنمون داره زیاد میشه و اگه کسیو پیدا نکنیم دیگه ممکنه تا آخر عمر تنها بمونیم ..
اصل ازدواج کردن و همسر داشتن چیز بسیار خوبیه .. اینکه یکی بالاخره همنفس و همزبون و همدلشو پیدا می کنه خیلی قشنگ و آرامش بخشه .. اما به نظر من ازدواج به سن مربوط نمیشه ، یکی می تونه همدلشو توی 18 سالگی پیدا کنه ، یکی توی 28 سالگی ، یا حتا یکی توی 38 سالگی .. حرفم اینجاست که سن نمی تونه ملاک این قضیه باشه ..
یادمه قدیما خود من به سن و سال خیلی اهمیت می دادم .. 17- 18 سالم که بود سقف سنی آرزوهام 24 سالگی بود .. با خودم می گفتم آدم بعد از 24 سالگی باید بره بمیره .. هر چی هست و نیست باید تا 24 سالگی اتفاق بیافته .. نقطه ی پایان برای من همون 24 سالگی بود .. می گفتم بعد از اون دیگه پیر میشم و همه چیز تموم میشه .. دیگه زندگی کردن بی خوده ..
می گفتم 24 سالمو که رد کردم خودمو حلقه آویز می کنم .. حتا اونجایی که باید طنابو آویزون کنم انتخاب کرده بودم ..
24 سالگی اومد ..
24 سالگی رفت ..
اما هیچ اتفاقی نیافتاد .. نه طنابی به اون قسمت آویزون شد ، نه من به هیچ طنابی .. زندگی همچنان ادامه پیدا کرد .. عین همون 18 سالگی هام .. همه چیز همون رنگیه .. هیچ چیزی هم فرقی نکرده ..
بحث امید دادن نیست ، ولی امروز دارم می فهمم که سن ملاک هیچ چیزی نمی تونه باشه برام توی زندگی .. نه ملاک برای عاشق شدنم ، نه ملاک برای ازدواجم .. نه ..
یادمه یک سال قبل از فوت مادربزرگم ازش سنشو پرسیدم ، اونم کاملن جدی بهم اینجوری جواب داد :
منو مامانت با هم همسنیم ، حالا به روش نیار ، من یه چند سالی هم از مادرت جوون ترم ..
اینو اصلن قبول ندارم که آدم فقط به صرف اینکه سنش داره میره بالا باید یکی رو واسه ازدواج پیدا کنه .. به نظرم این آدم یکی رو می خواد فقط برای تنها نشدن خودش و این یعنی کمال خودخواهیه یه نفر ..
آره ، تنهایی خیلی سخته ، اما اینکه یکی رو فقط واسه این بخوای که تنهائیتو پر کنه اصلن چیز قشنگی نیست ..
عقیده دارم باید یکی رو دوست داشت ، ولی دوست داشتن به خاطر خود اون طرف ، نه در قبال کاری که برای ما انجام میده ..
این تازه یه بعد قضیه اس .. حالا هر دو گروه ، با هر نیتی که می خواد ازدواج کنه باید قبلش یه سری مقدماتی رو فراهم کنه .. منظورم صرف مالی نیست ، اینه که قبل از هر چیزی اول باید خودمونو برای پذیرش خیلی چیزا آماده کنیم .. اینکه یادمون باشه یه سری از مسئولیت ها میاد رو دوشمون .. اینکه یه سری چیز ها رو باید ترک کنیم .. و اینکه ببینیم می تونیم چنین کارهایی بکنیم یا نه ..
مثلن می تونیم به خاطر طرف مقابلمون به فرض از یکی از خواسته هامون تا آخر عمر بزنیم ؟ ..
موضوع اینجاست که خیلی از ماها به این چیزا اصلن فکر نمی کنیم .. فقط دنبال یکی هستیم که بیاد و باشه ، بدون اینکه هیچ تغییری توی زندگیمون ایجاد کنیم .. خب این امکان پذیر نیست ، کم کم باعث اختلاف و جدایی میشه ..
هر کدوم دیگری رو فقط برای برطرف کردن نیازهای خودش می خواد .. حالا چه جنسی ، چه روحی چه هر چیز دیگه ای .. پس نیاز های طرف مقابل چی میشه ؟ هیچی .. چرا ؟ چون هیچکدوم خودمونو حاضر نکردیم برای ساپورت کردن دیگری ..
همیشه دوست داریم اونی که میاد عین پروانه دورمون بچرخه ، پس ما چی ؟ ما باید چیکار کنیم ؟ .. بازم هیچی ..
دوستان خوبم ، برای انجام هر کاری قبلش باید آمادگیه پذیرش اون کارو تو خودمون ایجاد کنیم ..
یه رابطه ای مد شده بین دوستان که میگن ما داریم با فلونی " ترای " می کنیم .. بله ، شناختن طرف مقابل خیلی خوبه ، اما اگه قبل از اون یه سری سنگارو با خودمون وا نکنیم توی این پروسه ی ترای کردن کلکسیونی از آدمها قرار می گیرن که نتیجه ی همشون هم فقط یه چیزه ..
جدایی ..
من یکی رو می خوام چون من احساس تنهایی می کنم ..
من یکی رو می خوام چون من احساس نیاز می کنم ..
من یکی رو می خوام چون من ...
باید درک کنیم این " من " تا زمانی می تونه " من " باشه که من منفرد باشم ، اما زمانی که زوج شدم دیگه این " من " کاربرد زمان منفرد بودنمو نداره ..
ولی متاسفانه هنوز درک نکردیم ..
گاهی وقتا هم هست که از " ما " استفاده می کنیم ، ولی حصول فایده نداره .. " ما رفتیم فلان جا ، جایی که من انتخاب کرده بودم .. "
فرمول خاصی وجود نداره برای رفع این مشکل .. چیزیه که هر کس باید با خودش کنار بیاد و حلش کنه ..
فقط امیدوارم پیش از اینکه حساب ترای کردن هامون از دستمون خارج بشه یکم با خودمون خلوت کنیم .. ببینیم واقعن دنبال چی هستیم توی رابطه هامون ، ببنیم برای بدست آوردن یا حفظ این رابطه ها چقدر تلاش کردیم ، یا حاضریم تا چه اندازه از خواسته هامون بگذریم ..
فقط یکم فکر کنیم ..
پ . ن 1 : این پست یکم طولانی شد ، باید ببخشید ..
پ . ن 2 : فصل امتحاناته .. امیدوارم اون دوستانی که توی امتحانات قرار دارن ، وسط جلسه ، سر حل مهمترین سوال امتحانی ، دستشوئیشون بگیره اونم یه جور ناجوری ..

۱۳۸۹ آذر ۱۷, چهارشنبه

66 " ما آمدیم "


بالاخره بعد از تقریبن یک هفته تاخیر برگشتم ..
فکر می کنم باید در جریان باشین .. هفته ی پیش با اون پستی که گذاشتم خب معلوم بود حالم خیلی خرابه .. واسه تغییر اوضاع و روحیه تصمیم گرفتم یه چند مدتی از این محیطی که توشم دور باشم تا بهتر بتونم مسائل پیش اومده رو حلاجی و تحلیل کنم ..
هر چند هنوز هیچ چیزی درست نشده ولی حداقلش اینه که من دوباره تونستم روحیه ی خودمو بدست بیارم ..
ضمنن از تمام دوستانی که سر پست قبل با نظراتشون همراهی ام کردن واقعن ممنون و سپاسگذارم .. و از همین پشت مانیتور تک تکتونو می بوسم ..
اما بعد از یک هفته که برگشتم و شروع کردم به چک کردن کامنتا ..
متاسفانه یک سری حرف و حدیث هایی شد تو کامنت های پست قبل که واقعن ناراحتم کرد ..
به چند تا از عزیزترین دوستانم توهین شد اونم فقط به صرف اینکه دگرجنسگران ..
بهتره یکم دیدمونو نسبت به خیلی چیزا عوض کنیم .. همجنسگرایی و دگرجنسگرایی فقط یه نوع حس ان ، این دلیل نمیشه بین خودمون و اونا دیوار بکشیم و همه چیزو به دو بخش هم حس و بیگانه تقسیم کنیم .. که حالا آخرشم به یکسری توهین ها و حرفایی که نباید ختم بشه ..
ببین دوست هم احساس ، من به همون اندازه که به حامد مهرداد حمید اجازه نمیدم در مورد هم حس های من بد حرف بزنه ، به همون اندازه هم به تو اجازه نمی دم به اونا توهین کنی .. هر کس برای خودش شخصیتی داره دوست عزیز ..
هیچ جور نمی تونم این رفتار یا اون حرفای گفته شده رو درک کنم ، اما همونطور که قبلن گفتم تحت هیچ شرایطی دوست ندارم توی این وبلاگ به هیچ شخصی توهینی بشه .. حالا خواه اون شخص هم احساسی باشه ، خواه نباشه .. خواه دوست باشه خواه یک غریبه ..
اگر هم خیلی ناراحتین به خود من بد و بیراه بگین ، اصلن ناراحت نمیشم .. اما اینکه بیان اینجا و .........
فقط می تونم بگم متاسفم ..
پ . ن 1 : ممنونم از اون دوستانی که از طرف من دفاع کردن ..
پ . ن 2 : رفتم مسافرت و برگشتم ، نگین یادتون نبودم ، اخه واسه همتون یکی یه دونه بوس سوغات آوردم ..
پ . ن 3 : غریبه همتونو دوست داره ، چه غریبه باشین ، چه آشنا ..

۱۳۸۹ آبان ۱۵, شنبه

"62" بحث ( رابطه ها )


یه چند مدت پیش توی وبلاگ غریبه ی 89 ، دو تا موضوع به بحث کشیده شده که یکیش در مورد عشق بود (پست شماره45)و یکیش هم در مورد مرز ها و حدودی که هر نفر توی زندگیه مشترک می تونه واسه خودش داشته باشه(پست شماره 47) ..
توی این پست ها بحث های خیلی خوب و بعضن با اختلافات زیادی مطرح شد .. از تمام دوستانی که توی بحث شرکت کردن ممنونم ..
اما چیزی که الان ذهنمو به خودش مشغول کرده در مورد رابطه های پیش از زندگیه مشترکه ..
این رابطه ها به دو دسته تقسیم میشن ، یکیش خود آگاهه و یکیش هم نا خودآگاه ..
ناخودآگاه همون عاشقی کردنیه که بدجوری آدمو اسیر و دربدر خودش می کنه بدون اینکه طرف اختیار چندانی روش داشته باشه ..
خب میشه گفت تقریبن عذر این قضیه خواسته اس ..
اما خودآگاه اون رابطه هائیه که طرف به میل خودش برقرار  می کنه ..
حالا موضوع از اینجا شروع میشه ، از یه طرف من تا وقتی مجردم آزادم هر کاری که خودم دوست دارم انجام بدم و پایبند به چیزی نباشم .. اما از طرف دیگه همین من ، اگه 4 روز دیگه ازدواج کنم تو خیلی از موارد در مورد رابطه های پیشینم ممکنه به همسرم مدیون باشم .. یا خیلی از رابطه های قبلیم می تونه برای طرف مقابلم آزار دهنده باشه ..
حالا بحث من اینه که من تو مجردی می تونم هر رابطه ای که دلم خواست برقرا کنم یا باید پایند به زندگیه مشترکی باشم که حالا بعدها قراره برقرار بشه ، یا شاید هم نشه .. ؟!
پ . ن 1 : با اینکه موضوع بحث در مورد ازدواج دو تا همجنسگراست اما خوشحال میشم دوستان دیگه ای هم که به غریبه سر می زنن نظر خودشونو اعلام کنن ..
پ . ن 2 : هیچ کدوم از بحث های غریبه بسته نمیشه پس اگه دوستانی در مورد بحث های پست های قبلی هم صحبتی داشتن می تونن مطرحش کنن ..
پ . ن 3 : دوستتون دارم بی منت ، سبد سبد  ..

۱۳۸۹ تیر ۲۹, سه‌شنبه

47 " منو و دنیای خودم "


من یه وبلاگ دارم ..
توی دنیای واقعی و اطرافیانم کسی ازاین موضوع اطلاع نداره ..
پسر دائیم به ازای هر 36 ساعت یه بار عاشق میشه ، اما به غیر از من کسی خبر نداره ..
هر کدوم از ما آدما و کلن نسل بشر یه بخش از زندگیمون خصوصیه و یه سری رازهایی واسه خودمون داریم ..
البته لزومی هم نداره که این بخش پر باشه از رازهای خیلی مهم و حیاتی ، شاید اتفاقات روزمره ای باشه که از دیگران پنهان می کنیم که حتی ممکنه واسه کسی ارزشی هم نداشته باشن  ، اما برای خود ما یکی از اجزای زندگیه خصوصی و خلوتامون به حساب میان ..
همه ی آدما معمولن دوست دارن یه بخش شخصی و خصوصی داشته باشن ..
خب این تا وقتی که من منم مشکلی نداره ، اما چیزی که فکرمو به خودش مشغول کرده واسه وقتیه که من ما بشم .. یعنی یه شریک پیدا کنم ..
اون زمان هم باز اجازه دارم منه نوعی یه بخشی از زندگیمو خصوصی و شخصی واسه خودم داشته باشم .. ؟
خب وقتی یه شریک پیدا می کنیم و قرار باشه همه چیزمونو با هم تقسیم کنیم ، دیگه بخش خصوصی من نباید معنا داشته باشه و هر چی که هست ، چه خوب و چه بد ، هر دوتای مارو باید درگیر کنه و واسه هر دوتامون راز به حساب بیاد ..
اما این وسط اون خصلت طبیعی که آدمی می خواد همیشه واسه خودش خلوتی داشته باشه یا همون بخش اختصاصی ، چی میشه ؟
با این حساب باید قبول کنم طرف مقابلمم برای خودش چنین بخشی رو داشته باشه .. یعنی زندگی مشترک سه بخش داره .. ؟ بخش خصوصی من ، بخش خصوصی اون ، بخش عمومی ما ..؟

پ . ن : دوستان گلم ، یه مدتیه کامنت هایی به نام احمد حداقل برای وبلاگ غریبه گذاشته میشه ، ولی احمد هایی که به این وبلاگ میان 2تان .. یکی احمد خودمونه (همون وبلاگ آدمک) یکی هم یه احمد غریبست که دگرجنسگراست .. اینجور که من فهمیدم بعضی از شماها این دو احمدو یکی فرض کردن و .. خلاصه بقیه ی ماجرا..
عزیزان من ، بهتان زدن اونم فقط به صرف تشابه اسمی اصلن کار درست و عقلانی ای نیست ..
بابا ، هر احمدی که احمد خودمون نیست ، مثل همون گردایی که همشون گردو نیستن ..

۱۳۸۹ تیر ۲۶, شنبه

46 " سپاسگزارم "

خب خب خب .. تو پست قبلی بحثی در مورد عشق راه افتاده بود و دوستانی هم اومدن نظرات زیباشونو بیان کردن ، اما در بین نظرات ، حضور سه نظر خیلی پررنگ تر بود .. خیانت عزیز .. احمد عزیز .. و سامان عزیز ..
خیانت عشق رو کاملن منتفی می دونست و اصرار زیادی هم داشت که عشق واقعی هیچوقت محقق نمیشه .. حالا بیشتر محوریت بحثشم بر روی گفتار و عقاید بزرگان و صاحبنظرانی چون فروید و دیگران بوده ..
احمد ، با درجه منطقی واقع گرایانه تر از خیانت ، عشق رو قبول داشت ، ولی اونو بسیار نایاب می دید و عشق های امروزی رو تقریبن مساوی با هوس قرار می داد .. احمد هم بیشتر محوریت بحثش بر روی داده ها و مطالعاتی قرار داده بود که دیگران انجام داده بودن ..
و سامان هم تقریبن عشق دگرجنس گرا ها رو 100 در 100 رد کرد و موافق اکثریت عشق پاک توی همجنسگراها شد .. و توی این روند محوریتش روی احساس مطلق گذاشته بود ..
خب این دوستان هر کدوم نظرات دلایل بسیار قوی ای بیان کردن ولی هیچ کدوم از طرفین نتونست دیگران رو قانع بر حرف هاش بکنه و به قول خیانت عزیز نتونست دیگری رو به مرگ برسونه..
بحث خیلی عالی و تقریبن منطقی پیشرفت اما با نظراتی که دوستان دادن بهتر دیدم دیگه ادامه پیدا نکنه .. واقعن از دوستانی که توی این شرکت کردن خیلی خیلی سپاسگزارم ..
اما چیزی که چندان مورد رضایت من نبود منطقی بودن بحث بود .. من به دو دلیل به بحث منطقی علاقه ندارم :
1. معتقدم تا آدمی می تونه با چوب و چماق حرفشو به کرسی بنشونه چرا منطق ..؟
2. بحث منطقی مطلق جواب منطقی و از پیش تعریف شده ای رو میده .. توی بحث کاملن مشخص بود ، خیانت عزیز بیشتر از اینکه عقاید خودشو مطرح کنه عقاید دیگرانو برای ادامه ی بحث رو می کرد .. احمد عزیز هم به نوعی بیشتر از اینکه روی تفکرات و ذهنیات خودش به بحث بیاد با مطالعات و نوشته ها و بررسی های روانشناسی دیگرانی که خونده بود وارد بحث شد .. سامان عزیز هم که احساس مطلق بود ..
البته ، یه بحث معمول باید با همین طرح ها پیش بره و کار همه دوستان به نوعی درست بود .. اما من بیشتر دوست داشتم عقاید خودشونو بدونم و مطالعات و تحقیقات دیگران مثالی باشن در جهت اثبات عقیده هاشون .. که بیشتر عکس این قضیه نمود داشت ..
می خوام بگم نظرات بزرگان و تحقیقات دانشمندانو خیلی راحت میشه با یه سرچ کوچولو توی گوگل پیدا کرد .. اما چیزی که نایابه و اصالت داره به نظر من اون چیزیه که توی ذهن خود شما دوستانه .. لزومی نداره توی بحثی 100 در 100 با منطق راه بریم .. مهم عقیده ی شماست ، حالا چه درست چه غلط .. به نظر من عقیده ی شخصی شما سندیتش برابر با عقاید فلانی و مطالعات فلانیه .. چیزی که من متاسفانه زیاد توی بحث ندیدم افکار خودتون بود ..
اما با تمام این اوصاف در کل از بحث پیش اومده راضی بودم و تا اونجایی که تونستم به معلومات خودم اضافه کردم چون واقعن دوستان مطالعات گسترده ای داشتن ..
پ . ن 1 : یه بحث دیگه یا بهتر بگم موضوع دیگه ای هست که احتمالن توی پست بعدی می ذارمش و اگه دوستان لطف کنن و توش شرکت کنن و نظراتشونو بیان کنن واقعن خوشحالم می کنن .. از خیانت و احمد و سامان عزیز هم پیشاپیش برای پست بعدی دعوت رسمی می کنم ..
پ . ن 2 : برای بعضی از دوستان سوال شده بود که آدرس وبلاگم عوض شده یا نه .. خب جوابش اینه که نه ، آدرس وبلاگ من همون قبلیست ..ولی با دامین .tk هم می تونین به وبلاگ غریبه دسترسی داشته باشین ، .tk و .blogfa.com فرقی نمی کنه ، جفتشون به غریبه ی 88 اشاره دارن ..
پ . ن 2 : دوستتون دارم همون سبد سبد ..

۱۳۸۹ تیر ۲۴, پنجشنبه

45 " عشق و عاشقی "

پسر : مامان .. مامان .. مامان ..
مامان پسر : وای من قربون گل پسرم ، شاه پسرم ، قند و عسلم .. چی شده ؟
پسر : مامان امروز برای اولین بار عاشق شدم و طعم عشقو درک کردم ..
مامان پسر : مامان به قربونت بره کاکل سری ، آره پسرم ، اگه اون 365 بار قبلو بیخیال شیم ، امروز برای اولین بار عاشق شدی ..

عشق و عاشقی .. واقعن تعریف عشق چیه ؟ روی هر احساس ریز و درشتمون می تونیم اسم عشقو بذاریم ؟
هر کسی از عشق یه تعریف خاصی داره ، تعریف عشق از دید یه نوزاد شیر مادرشه .. از دید برادرزاده ی من ، یه مغازه پر از لواشکه .. از دید یکی از دوستان ، سینه های استاد راهنماشه .. از دید من هم ..
خلاصه هر کسی یه چیزیو عشق می دونه .. چیزی که توی تمام اینا مشترکه اینه که عاشق کسیه که یه احساس درونی و حسی و عاطفی نسبت به عامل عشق داره و حاضره برای رسیدن به اون از جان و مال و آبروشم بگذره .. مثلن برادر زاده ام با دیدن لواشک پاهاش سست میشه .. (که این عامل عشق یا همون معشوق هر چیزی می تونه باشه ..)
درسته ، هر چند این مثال ها بی ربط نبود اما نشون میدن ما رو هر چیز بی ربطی اسم عشقو می ذاریم ..
یادمه چند وقت پیش با یکی از دوستان سر عشق و عاشقی بحث می کردیم .. می گفت :
به نظر من عشق یعنی فراغ یار کشیدن ، اگه عشقی به به وصال ختم بشه دیگه اسمش عشق نیست ، دیگه اون آتیش قدیمو نداره ..
برای این نظرش هم استناد کرد به یکی از قضایای اقتصاد خرد به نام نزولی بودن مطلوبیت نهایی ..(این قضیه میگه مثلن ما کشته و مرده ی بستنی هستیم ، تا وقتی به بستنی نرسیدیم همچنان براش له له می زنیم .. اما وقتی بستنی فروشی در دسترسمون باشه .. بستنی اول مطلوبیتش 100 .. بستنی دوم مطلوبیتش باز هم 100 .. ولی برای بستنی سوم میشه 98 .. بستنی چهارم 95 .. و همینجور هر چی به تعداد بستنی ها اضافه میشه ، این مطلوبیت سیر نزولی پیدا می کنه ..)
این دوستم عشقو با بستنی قیاس کرده بود .. یعنی می گفت اگه معشوق در دسترس عاشق باشه بعد از یه مدتی از شدت اون عشق اولیه کاسته میشه ..
خیلی روی این قضیه فکر کردم ، یعنی مثلن فرهادی که حاضر شد برای شیرین کوه بکنه بعد از رسیدن به اون آتیش این عشق خاموش میشه ؟
توی یه کامنتی خیانت عزیز گفت اصلن عشق وجود نداره ..
باشه ، قبول ، من هم میگم اصل عشقی نیست .. لیلی و مجنون هم میگیم یه اس ام اس جوک خنده دار بود که چون نظامی موبایل نداشته ، منظمومشو رو کاغذ نوشته ..
اما خیانت عزیز ، قبول داری آدمی زاد احساسات هم داره ؟ .. مسلمن قبول داری ..
و قبول هم داری که احساسات درونی آدم چیزی ورای خوردن بستنی برای مطلوبیت نهائیه ؟ .. باز هم فکر می کنم قبول داشته باشی ..
و قبول هم می کنی که تموم اون احساسات و امیال آدمی می تونن هم سو و هم جهت هم باشن ؟ .. گمان نکنم با این قضیه هم مخالف باشی ..
پس حالا می تونی بگی اون لحظه ای که تمام این احساسات ظاهری و باطنی به سمت شخص دیگه ای کشش پیدا می کنن .. تثبیت میشن .. و هر روز بیشتر از دیروز به سمت معشوق کشیده میشن ، چه اسمی میشه روش گذاشت ؟ ..
احمد عزیز هم گفته بود توی اکثر همجنسگراها عشق = با هوسه ..
اول اینکه قبول نمی کنم این حرف جامعیت داشته باشه .. دوم اینکه اینجاشو قبول می کنم که این موضوع بین بعضی از هم احساسای عزیز می تونه باشه ..
البته نمیشه به این قضیه به چشم یه هوس نگاه کرد .. معمولن هم احساس های ما در درجه ی اول عاشق یه دگر جنسگرا میشن .. یه مدتی توی این عشق و عاشقیه یک طرفه می سوزن و بعد هم وقتی از طرف ناامید میشن ، کم کم به خودشون می قبولونن باید به یه هم احساس دل ببندن ..
اما یه چیز این وسط هست ، آدم به دلش نمی تونه بگه اونایی که اون طرف خط واستادن دگرجنسگران و نباید بهشون دل ببندی .. اینایی که این طرف خط ایستادن همجنسگران و دل بستن به اینا مجازه .. خب اینجا یه جور تضاد بوجود میاد .. طرف با انتخاب بسیار نامحدودی روبرو میشه و اینجاست که بعضی از هم حس ها به بعضی از دلایل (حالا یا ترس از آینده .. یا شرایط موجود زندگی .. یا نیاز به بودن در کنار کسی ) حاضر میشن از خیلی از خواسته های خودشون برای رسیدن به فردی چشم پوشی کنن .. خب معمولن آخر این جاده مشخصه به کدوم خرابی آبادی میرسه ..
البته بازم میگم این حرف هم اصلن جامعیت نداره .. خیلی از هم احساسی ها هستن که رابطشونو با عشق شروع کردن و دارن ادامش میدن ..
پس همیشه باید شرایط طرف رو هم در نظر گرفت احمد عزیز ..
پ . ن 1 : خب کس دیگه ای نبود من بخوام پاچشو بگیرم ؟ ..
پ . ن 2 : از علی تشکر می کنم برای دامینی که برای غریبه اختصاص داده .. واقعن ازش ممنونم و شرمنده ام کرد .. پس از این به بعد غریبه رو می تونین با آدرس gharibe89.tk دنبال کنین ..
پ . ن 3 : حامد و مهرداد و حمید عزیز هم فکر می کنم احتیاجی به معرفی ندارن .. محبتاشون دیگه مرام کشم کرده ..
پ . ن 4 : عزرائیل هم دیگه یه چند وقتیه بد خجالتمون داده .. سفارش انواع مرگ و میر رو هم پذیراست ..
پ . ن 5 : دوستتون دارم ، سبد سبد ..

۱۳۸۹ تیر ۱۹, شنبه

43 " عشق "


خب واقعن واژه ی قشنگیه .. و تقدس و احترامی که داره ، اونو از بقیه ی واژه های زندگیمون جدا می کنه ..
اما گاهی وقتا دوری و دوستی بهتره .. اگر کمتر از این واژه استفاده بشه احترامش بیشتر حفظ میشه ..
و اگر هم جایی استعمالش متداول بشه ، دیگه اون قداست خودشو از دست میده .. (یا حداقل کمرنگ میشه) ..
یعنی دقیقن همون چیزی که توی جامعه ی امروزیه ایران داره اتفاق می افته .. اگه بخوایم با آمار و ارقام بحثش کنیم ، میشه اون چیزی که الان به طور میانگین هر پسر ایرانی از ساعت 6 بعد از ظهر تا 12 شب حداقل 7 مرتبه از این کلمه برای 7 آدم مختلف استفاده می کنه ..
اینکه آدم واقعن عاشق باشه چیز خوبیه  اما اینکه هر چیزی رو تو لباس عشق کنیم واقعن تاسف آوره ..
از اون طرف ، جنس مخالف هم عادت کرده که هر چیزی رو به عنوان عشق بپذیره ..
مثلن پسره بر می گرده بهش میگه :
من هم عاشق توام ، هم عاشق سنگ دستشویی..
قند تو دل دخترک آب میشه ، با خودش فکر می کنه وای چه پسر نکته بینی ، منو عین اون سنگ سفید و بلورین می دونه ..
بعد هم لپاش قرمز میشه ..
یه چند سالی هست که کلمه ی عشق شده دست آویز پسرا .. دلم برای این کلمه می سوزه .. یه دورانی چه عظمتی داشت ..
امروز شنیدم یکی از دخترای یکی از فامیل های دورمون اسیر یکی از همین پسرای خوش عشق شده .. واقعن متاسم واسه این جماعت ..
اما باز خوشحالم که میوون هم احساس های ما این کلمه هنوز هم احترام و تقدس خودشو حفظ کرده ..
یه جورایی انگار اونایی که توی عقلیت هستن بیشتر قدر این کلمه رو می دونن ..
ولی امیدوارم روزی نرسه که حسرت هم احساسهای خودمو هم بخورم ..

۱۳۸۹ تیر ۱۵, سه‌شنبه

42 " سوال "


تو کامنتای پست قبلی غریبه ی بلاگفا ، یه آقایی یه نام "احمد" یه چنین سوالی ازم کرد :
شما هم جنس بازی ؟
قبل از هر چیزی سوال احمد واسم خیلی خنده دار و بامزه اومد .. معمولن آدما بعد از برخورد با وبلاگایی از زمره وبلاگای من دو جور رفتار می کن :
یا چهار فحش و لیچار حواله ی صاحب وبلاگ می کنن و میرن ..
یا خودشون هم دردن حالا هر کسی به نوعی ..
اما کامنت احمد از هیچ کدوم از این دو دسته نبود ، خیلی ساده و ریلکس و راحت پرسید : شما هم جنس بازی ؟ ..
آی من سر نحوی مطرح کردن این سوال خندیدم ..
خواستم جواب احمدو بدم ، دیدم فریاد جوابشو داده به این مضمون :
" پاسخ به احمد:
همجنس گرا... همجنس باز میشه همون آمار 98 درصدی هوس بازی دگرجنس گراها با پسرا... ایشون همجنس گرا هستن یعنی عشق به پسر دارن و گرایش به همجنس دارن و نه هوسی تهی از رفتارهای انسانی مثل شما دگرجنس گراها... "
ممنونم ازت فریاد به خاطر دفاعیه ای که ارائه دادی ..
راستش نمی خوام اون داستان تکراری ای که حداقل توی تمام وبلاگای هم حس بحثش شده که ما همجنس باز نیستیم و همجنسگرا هستیم و فرقش چنینه و چنانه رو بگم .. فکر می کنم به اندازه ی کافی در این مورد گفتیم و شنیدیم .. کسی هم که میاد تو وبلاگ همحس ها و یه چرخ کوچولویی می زنه مسلمن با این قبیل پست ها رو برو میشه و افکارش توی این زمینه آماده میشه ..
جوابی به احمد نمیدم چون جوابیه ی فریاد واقعن کامل بود به نظرم ..خلاصه و مفید ..
اما احمد جان ، من یه چیزو نفهمیدم .. چرا یه چنین سوالی ازم کردی ؟ .. اون بالا زیر تیتر خیلی واضح نوشته همجنسگرا ..کجای این وبلاگ ذهنتو سمت همجنسبازی کشونده ؟ ..
پ.ن : از حامد مهرداد حمید گلم و علی عزیزم به خاطر این همه لطفی که به من و غریبه دارن واقعن ممنونم و نمی دونم چطور می تونم ازشون تشکر کرده باشم که لایقشون باشه ..
فقط ساده میگم : مرسی بچه ها ..