۱۳۸۹ شهریور ۱۳, شنبه

54 " تقلب "


صبح روز دوشنبه امتحان دارم .. مبانی کامپیوتر و برنامه نویسی .. کتابو هی ، یه یک هفته ای میشه گرفتم .. خب این هفته هم که یا مهمونی بودیم یا مهمون بود خونمون ..
خلاصه اینکه امروز فکر امتحان بدجوری مشغولم کرده بود .. خب توی امتحانات همیشه کارآمدترین راه ، ساده ترین و راحت ترین راهه .. تقلب ..
اما یه مشکلی هست این وسط ، سر جلسه نه می ذارن کتاب ببریم ، نه جزوه نه حتا برگه کاغذ .. اه ، دانشگاهی که نشه سر جلسه اش کتاب برد باید درشو تخته کرد ..
همینجور غرق افکار پلید برای تقلب بودم که داداش بزرگم اومد توی اتاقم و متوجه ی چهره ی متفکرانه ی من شد و پرسید :
چیزی شده ؟
به خودم اومد و ماجرا رو بهش گفتم و کمی هم از افکار پلیدم باهاش در میون گذاشتم ..
همیشه مشورت کردن با یه بزرگتر راه گشا بوده واسم .. اینبار هم همینطور ..
داداشم واسه اینکه کارم راه بیافته شروع کرد به تعریف کردن خاطره ای از دبیرستانشو و نحوه ی تقلب کردن یکی از دوستاش که هیچوقت لو نمی رفت .. :
یه دوستی داشتم اصلن اهل درس و کتاب نبود .. شیطون و بازی گوش .. اما همیشه امتحانات کتبی رو با نمره ی بالا  قبول می شد .. مطمئن بودم تقلب می کنه اما هر چی می رفتم تو نخش نمی فهمیدم چطور ..
تا اینکه یه بار که توی کلاس دو تایی تنها نشسته بودیم قضیه رو ازش پرسیدم و بهش گفتم که بهم نشون بده چطور تقلب می کنه ..
سوالم که تموم شد دوستم زیپ شلوارشو کشید پایین و دست کرد تو شورتش ..
با تعجب گفتم : ا .. چیکار داری می کنی ؟ ..
دوستم گفت : یه لحظه صبر کن الان می گم ..
و همینجور دستشو تو شورتش می چرخوند و دنبال چیزی می گشت .. بعد از یه مدتی هم انگار پیداش کرده بود .. یه نگاهی به من انداخت و نیشش باز شد .. بعد هم یهو دستشو از تو شورتش کشید بیرون .
چشمام گرد شد .. دهنم باز موند .. چی می خواستم ببینم ؟!!! .. یه لحظه فکر کردم چیز تو چیز شد ..
اما نه ، اون یه چیز دیگه بود .. دوستم یه تیکه کاغذ از توی شورتش کشیده بود بیرون ..
یکم دقت کردم ، یه کاغذ که بهش یه تیکه کشت گره خورده بود و انتهای کشت هم می رفت توی شورتش ..
دوستم خندید و گفت : یه طرفش به چیز میزام بستست و طرف دیگه اش هم به این تقلبه .. اون روزایی که امتحان داریم شورت نمی پوشم .. فقط شلوار پامه .. سر جلسه زیپ شلوارو میدم پایین و یکم بازش می کنم .. تقلبو از اینجا در میارم .. مراقب که نزدیک میشه ولش می کنم ، کشت خودش تقلبو میبره تو شلوار .. منم یکم که جابجا بشم دهنه ی شلوار بسته میشه ..
حرفای داداشم که به اینجا رسید دیگه گل از گلم شکفت ، رفتم تو فکر .. همه چیز حله .. خب مواد لازمش چیاست ؟ .. اوووووم .. یه برگه تقلب می خواد + چند سانت کشت .. بذار ببینم ، خب چیز میزاشم که خودم دارم .. اوکی .. ردیفه دریفه .. دوشنبه هم دیگه شورت بی شورت ..
تو همین فکرا بودم که دیدم داداشم داره به حرفاش ادامه میده .. :
اما خب ، یه بار که سر جلسه امتحان بودیم ، یه مراقب از پشت بهش نزدیک میشه ، این دوستم نمی فهمه .. مراقب بنده خدا هم از همه جا بی خبر تقلبو می بینه و سریع از دست دوستم می گیرتشو و می کشتش عقب ..
حالا تصور کن ، وسط جلسه امتحان تمام دستگاه های دوستم اومد بیرون .. آی ما خندیدیم .. آی ما خندیدیم ..

آب دهنمو قورت دادم ، رفتم سراغ کتاب درسیمو شروع کردم به ورق زدن .. چشمم کور ، دندم نرم ، 400 صفحه کتابو دو روزه می شینم می خونم ..
پ . ن : همیشه مشورت با آدم گنده ها کار ساز نیست ..

۲ نظر:

  1. آره باریکلا.بشین درستو بخون.هرکه نان از عمل خویش خورد منت از کش وچیز میز نبرد.چارتا واحد درست حسابی ور میداشتی ترم تابستون.مبانی هم شد درس؟
    آخه تقلب میخواد مبانی؟

    پاسخحذف
  2. چه کامنت گذاشتن تو وبلاگت سخته :-)
    واسه کامنت گذاشتن مجبور شدم یک اکانت گوگل باز کنم
    البته تجربه جالبی بود !
    ممنون از اینکه وبلاگ منو دنبال می کنی
    بووووس

    پاسخحذف