۱۳۸۹ شهریور ۲۵, پنجشنبه

56 " پلاک "


امروز اعصابم یکم داغون بود و دلم هوای دریا رو کرده بود .. بعد از یکم ...گشادی بالاخره تصمیم گرفتم و بلند شدم رفتم دریا ..
بازم مثل همیشه اگه از 700-800 نفر دیگه فاکتور بگیریم ، فقط من بودم و دریا ..
همینجوری داشتم توی ساحل قدم می زدم که یه پسر بچه اومد کنارم ..
پسرک : آقا شکلات .. باتری .. آدامس .. چی می خوای ؟ ..
     : هیچی پسر .. ممنون ..
پسرک گیر داده بود و ول نمی کرد : نه .. من می دونم .. یه چیزی می خوای .. خود نخوری لااقل واسه دوست دخترت بگیر ..
ایستادم .. لبخند زدم و بهش گفتم : من دوست دختر ندارم ..
پسرک : بچه گیر آوردی ؟ فکر کردی من خرم ؟ ..مگه بیکاری اومدی اینجا راه میری ؟..بیا آدامس موزی بگیر .. دخترا خرسی هم دوست دارن ، بده بهش ، وقتی بادش کرد آروم بزن روش ، می ترکه تو صورتش کلی حال می کنی ..
دیگه حوصله ام سر رفته بود از حرفاش .. دلم می خواست تنها باشم .. گفتم : ببین ، اصلن دوست دخترم کوفت بخوره .. خوبه ؟ ..
پسرک : آها .. پس دعواتون شده .. ما گل هم داریما .. می خوای بخری بری منت کشی ؟ ..
با حرص نگاش کردم و گفتم :میری یا جف پا بیام تو شکمت ؟
پسرک : برو بابا .. از اول بگو خریدار نیستی ، دیگه چرا این همه وقت ما آدمو میگیری ؟ ..
و بعد هم از کنارم دور شد .. ای روتو برم هی .. بعد از رفتن پسرک منم رفتم سمت چند تا موتوری که گوشه ی ساحل پارک شده بود و به یکیشون تکیه دادم ..
روم سمت دریا بود .. محو موجهای دریا شدم .. چه صحنه ی ارامش بخشی بود .. همینجور غرق تماشای دریا بودم که یه صدایی منو به خودم آورد ..
اوهوی .. آقا .. اوهوی ..
یه افسر پلیس بود ..
     : جونم ؟
آقا پلیسه : پلاکت کو؟
     : چیم کو؟
آقا پلیسه : میگم پلاکت کو ؟ .. چرا پلاک نداری ؟ ..
فکر کردم داره شوخی می کنه واسه همین به شوخی گفتم : خب لب دریاست ، درش آوردم یکم هوا بخوره ..
آقا پلیسه اخماش رفت تو هم و گفت : مگه من باهات شوخی دارم ؟ چرا پلاکت نیست ؟
     : بابا بیخیال آقا پلیسه .. من پلاکم کجام بود ..
آقا پلیسه : پس پلاک نداری .. وقتی دادم خوابوندنش دیگه پلاکت نمیره واسه هوا خوری ..
آب دهنمو قورت دادم و گفتم : خوابوندینش ؟ .. خب من خبر نداشتم .. اخه از کی تا حالا باید پلاک بزنم ؟ ..
آقا پلیسه : مگه از پشت کوه اومدی ؟ الان دیگه باید پلاک جدید هم بذاری ..
     : ا .. جدیه قضیه ؟ .. یعنی شما هم دارین ؟ ..
آقا پلیس بادی به قب قب انداخت و گفت : بله که دارم ..
چشمام گرد شد ، با تعجب گفتم : وای خدای من ، میشه پشت کنی پلاکتو ببینم ؟ ..
آقا پلیسه : پسرک مگه من با تو شوخی دارم ؟ ..
بعد هم با صدای بلند داد زد : سرباز .. وردار اون موتورشو .. پارکینگ ..
رومو برگردوندم .. تازه متوجه ی موتورا شدم و گفتم : ا .. یعنی تا حالا منظورت این موتورا بود ؟ .. وای من فکر کردم خودمو میگی ..
افسر که اینو شنید زد زیر خنده و گفت : دیگه هوای خودتو باید داشته باشی بهت پلاک نزنن .. اما اگه خواستی ما می زنیم ..
بعد هم دوباره زد زیر خنده ..
یکم نیشمو باز کردم و عقب عقب از اونا دور شدم که یهو خوردم به یه چیزی .. آروم رومو برگردوندم ..
پسرک :  آقا شکلات می خری ؟ ..
پ . ن : دریا امروز یکم طوفانی بود .. یاد تمام بچه های لینکستون غریبه بودم .. دونه دونتونو انداختم تو آب .. شما هم غرق میشدین .. کلی فاز داد ..


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر