۱۳۸۹ شهریور ۲۰, شنبه

55 " نامه ی عاشقانه "


یه چند روزی بود احساس می کردم چاق شدم .. بالاخره امروز عزممو جزم کردم برای رفتن به ورزش ..
صبحی زودتر از معمول از خواب بیدار شدم و بعد از پوشیدن لباس ورزشی از خونه زدم بیرون ..
تا سر کوچه که رسیدم دیدم ا .. لاغر شدم .. واقعن ورزش چقدر تاثیر داره .. دوباره برگشتم خونه ..
دیگه باید تقویت میشدم .. یه موز خوردم و خواستم یه آب میوه هم واسه خودم بریزم که زنگ خونه صداش در اومد ..
پسر دائیم بود ..
علی : غریبه ، من عاشق شدم ، کمکم کن ..
خب این تقریبن پروسه ایه که هفته ای 3-4 بار اتفاق می افته ..
علی : من یه دل نه صد دل عاشق دختره شدم .. این اولین و آخرین عشق منه ..
با بی تفاوتی گفتم : خب یه چیز تازه تر نداری بگی ؟ ..
اخماش رفت تو هم و گفت : اه .. چقدر تو بی احساسی ؟ .. حق هم داری ، آخه تا حالا که عاشق نشدی ..
    : آها ، واسه همینه داری جور منم تو عاشق شدن می کشی ؟ ..
علی : نه ، این یکی فرق می کنه ..
    : گفتم یه حرف تازه تر ..
علی : تصمیم گرفتم واسش نامه بنویسم اما زیاد نوشتنم خوب نیست .. اومدم تو کمکم کنی ..
    : آها ، این شد یه حرف تازه تر .. این اولیشونه که می خوای بهش نامه بدی ..
با التماس گفت : حالا واسم می نویسی ؟ ..
لبخندی زدم و گفتم : چرا ننویسم؟ ..
بعد آب میوه رو دادم دستش و شروع به خوردن کردیم .. آبمیوه رو خورد و شروع کرد به خوندن شعر :
صحبت حور نخواهم که بود عین قصور / با خیال تو اگر با دگری پردازم..
    : کلک ، شعر هم بلد بودی و رو نمی کردی ؟
علی : هی هی هی .. عمه ی عاشقی بسوزه که لامصب تیکه ایه واسه خودش ..
و بعد شروع کرد به گفتن و من هم می نوشتم :
چه باغبانی بود که این گل زیبای را آفرید .. مرا محو تماشای زیبایی این تک گل نگارین کرد که همتایش را در هیچ گلستانی ندیده بودم ..
.
.
.
تقریبن دو صفحه ای گفت و گفت و بعد هم پیشنهاد دوستی داد و شروع کرد به اصرار کردن :
جواب بده عزیزم .. میای گل گلدون من باشی ؟ .. میای سایبون من باشی ؟ .. میای همزبون من باشی ؟ .. تو رو خدا جوابمو بده .. میای ؟ میای ؟ میای ؟ ..
بعد این همه منت کشی هم یهو جوش آورد و زد به سیم آخر و گفت :
میای ؟ نمیای ؟ .. به درک .. این همه حرفو به خر زده بودم عرعر می کرد واسم .. نیومدی که نیومدی .. قحط دختر نیست که دارم منت توی آشغالو می کشم .. ایکبیری ..
بعد هم نوشته های زیر دستمو گرفت و پاره پاره کرد و گذاشت رو میز ..
علی : غریبه از من به تو نصیحت ، هر دختری لیاقت عشقو نداره ..
و بعد هم از خونه رفت ..
پ . ن : تصمیم گرفتم از این به بعد همیشه برم ورزش ..

۴ نظر:

  1. حالا چرا بنده خدا عمه ی عاشقی بسوزه ؟
    معمولا پدرش میسوخت ؟!
    :-)

    پاسخحذف
  2. salam , webloge ghashangi dari , be man ham sar bezanieed va dar soorate tamayol be man ham link bedeh,,,

    thnks so much ...

    http://www.rainoftearss.blogspot.com

    پاسخحذف
  3. ورزش کن ورزش خیلی خوبه.همینه دیگه بنده خدا تقصیر نداره.وقتی منت کشی کنی بعد هم کسی محل نذاره شاکی میشه آدم!
    میگم تو که تو نوشتن جمله های عاشقانه وپر احساس هم مهارت داری ولی فقط ذاستان وخاطره طنز می نویسی.یه بار یه عاشقانه بنویس جون من حالشو ببریم!
    میگم راستی آرش چش شده همه پستاشو پاک کرده؟

    پاسخحذف
  4. عالي بود عالي خيلي پسر دائي باحالي داري مرسي

    از طرف من بهش بگو خيلي باحالي حيف استريته وگرنه شماره ام رو ميدادم بهش بدي :D

    پاسخحذف