۱۳۸۹ آذر ۲۹, دوشنبه

68 " کادو "


دیروز یکم دلم تو خونه گرفته بود گفتم برم بیرون یه قدمی بزنم یکم باد به مخم بخوره ..
شال و کلاه کردم و زدم بیرون ..
همینجور خیابونارو می گشتم که رسیدم به فروشگاه های شهر .. خلوت بود .. همینجور داشتم به ویترین ها نگاه می کردم که یه صدایی توجهمو به خودش جلب کرد :
آهای آقا .. آقا ..
رومو برگردوندم .. یه دختر 18-19 ساله بود .. اومد کنارم و گفت :
آقا میشه یه دقیقه با من بیاین ؟
با تعجب گفتم : من ؟ !
گفت : اوهوم ..
بعد دستمو گرفت و رفت سمت یکی از بوتیک ها .. منم دنبالش راه افتادم ..
یه بوتیک لباس پسرانه .. از در و دیوارش شلوار و تیشرت آویزون بود ..
دخترک یه تیشرت از رو پیشخوون برداشت و گذاشت رو تن من و مدام براندازش می کرد ..
گفتم : اوهوم .. بهم میاد .. مرسی .. راضی به زحمت نیستم ..
دخترک یکم خجالت کشید و گفت : وای شرمنده ، یادم رفت بهتون بگم .. می خوام یه لباس واسه داداشم بگیرم ، دقیقن هم هیکل شماست ، دارم اندازشو میگیرم .. البته قابل شما رو هم نداره ..
نیشم یکم باز شد و گفتم : می دونم بابا ، صاحابش دل نداره .. به کارت برس ..
خلاصه شده بودم عروسک لباس و مدام لباس رو تنم سایز می خورد ..
تو همین گیر و دار بود که گوشیه دخترک زنگ خورد .. شماره رو که دید دستپاچه شد و گوشیو داد به من و گفت :
بیا ، تو جواب بده ..
     : من ؟!
دخترک : آره .. بگو فرناز نیست .. بگو گوشیشو جا گذاشته ..
     : خب بگم من کی ام آخه ؟
دخترک : بگو .. بگو داداشمی ..
خلاصه گوشیو برداشتم .. یه پسر بود ، تا صدامو شنید ازم پرسید کی ام و چی ام ، منم همونی که دخترک گفته بودو تحویلش دادم ..
همین حرفام مقدمه ای شد واسه جوش اوردن پسرک : کره خر ، فرناز که برادر نداره ..
و بعد هم رگبار فحش بود که از تو گوشی میزد بیرون .. چه فحشای بدی هم بود .. وای وای وای ..
تماس که قطع شد دخترک رو بهم گفت : چی شد ؟ چی گفت ؟ باور کرد ؟
به پیشخوون تکیه دادم و گفتم : تو خودتم باورت شده برادر داری ؟
اینو که گفتم انگار تازه چیزی یادش اومده بود ، محکم زد تو سرش و گفت :
وای بدبخت شدم ، رضا می دونه من برادر ندارم ..
     : این آقا پسر همونی نیست که تا 5 دقیقه پیش برادرت بود و می خواستی واسش لباس بگیری ؟
سرشو انداخت پایین و گفت : خب آره .. یعنی نه .. رضا دوست پسرمه .. امشب تولدشه ، می خواستم براش کادو بگیرم ..
     : تو که از دهنش در آوردی .. چرا خودت جواب ندادی ؟
دخترک : آخه می دونی ، من خیلی دهن لقم ، می دونم ، اگه جواب می دادم حتمن بهش می گفتم کجام و دارم چیکار می کنم ، اونوقت دیگه امشب سوپرایزش نمیشد کرد .. ببینم ، خیلی ناراحت شد ؟
     : نه بابا ، فوقش ببینتت سیاه و کبودت کنه ، بیشتر پیش نمیره ..
دخترک : یعنی بهم فحش هم داد ؟
     : یه چیزی تقریبن 7 جدتو آسفالت کرد ..
دخترک : واییی ، یعنی همه ی فحشارو خودش داد ؟
     : نه همه رو ، چند تا رو خودش داد ، بقیه هم در و همسایه به نیت اموات نثارت کردن .. خب آره دیگه ، می خواستی کی بهت بده ؟
رنگ از رخسار دخترک رفت و گفت : حالا باید چیکار کنم ؟
یکم فکر کردم و گفتم : به نظر من بهترین کار اینه که بگی بیاد همینجا و همه چیزو واسش تعریف کنی .. در غیر اینصورت فکر نمی کنم هر چیزی بگی باور کنه ..
پ . ن 1 : پسرک اومد .. دخترک دو تا سیلی خورد .. به جان من سوء قصد شد ..
پ . ن 2 : از من عذرخواهی شد .. لپای دخترک بوسیده شد ..
پ . ن 3 : توقف بیجا مانع کسب است ..
پ . ن 4 : امشب شب چله اس ، کارد بخوره تو شکم اونی که بدون یاد کردن دوستان می لومبونه ..
پ . ن 5 : تفاله ای می زنم به یاد همتون امشب .. دوستتون دارم ، سبد سبد ..

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر