۱۳۸۹ خرداد ۱۷, دوشنبه

35 " کار "


یه مدتی بود دنبال کار می گشتم تا اینکه چند روز پیش بالاخره یکی پیدا کردم .. توی یه شرکت کوچیک و تازه تاسیس خدمات کامپیوتری ..

شرکت مال سه نفر بود .. پدر .. پسر .. عروس ..

روز اول که رفتم سر کار هر کدوم از این سه نفر واسم یه کامپیوتر آوردن برای نصب ویندوز .. هر کدوم هم سفارش کردن که کارشونو زودتر انجام بدم ..

منم واسه اینکه هیچ کدوم ناراحت نشن هر سه تا سیستم و وصل کردم و همزمان شروع کردم به نصب ..

یه چند دقیقه ای که گذشت عروس اومد توی اتاق و با دیدن این صحنه یه جیغ کوتاهی کشید و گفت :

وای .. خاک بر سرم .. مال شوهرم و پدر شوهرمو داری با مال من درست می کنی ؟ ..

اومدم حرف بزنم که عروس خانم رفت و همون وسط نصب سیستم های شوهر و پدر شوهرشو از برق کشید و گفت:

اول باید سیستم من ردیف بشه ..

خلاصه مشغول ردیف کردن سیستم عروس خانم بودم که شوهر گرامیشون از راه رسید ..

شوهر : ا.. واستا ببینم .. داری چیکار می کنی ؟ خاموشش کن اونو .. چرا اول رفتی سر اون سیستم ..

و شوهر گرامی هم وسط نصب سیستم عروس خانم اونو از برق کشید و سیستم خودشو گذاشت روی میز و گفت که اول باید اونو درست کنم ..

میگن آشپز که دوتا بشه آش یا شور میشه یا بی نمک .. بدبختی اینا سه تا بودن .. آخه دقیقن همین برنامه رو سر پدر شوهره هم داشتم ..

خلاصه تقریبن تا غروب هر 10 دقیقه یکبار یکی از اونا می اومد و سیستم بقیه رو از برق می کشید و سیستم خودشو روشن می کرد ..

آخر سر هم یه دعوای حسابی بینشون راه افتاد و منجر به تعطیلی موقت شرکت شد ..

منم تشریف آوردم دوباره ور دل مامان بابام ..

پ . ن1: نتیجه اخلاقی : یک روز رفتم سر کار ، در شرکت تخته شد .. بهتره بشینم تو خونه و نون مردمو آجر نکنم ..

پ . ن 2 : حساب کردم اگه به ازای هر 26 سال 1 روز برم سر کار ، 780 سال دیگه می تونم ادعا کنم یک ماه رفتم سر کار ..

پ . ن 3 : هر جا میرم دنبال کار همشون یه خانم مجرد (نه مجرب) می خوان (حداقل تو کامپیوتر) .. فک کنم اگه بخوام همینجوری پیش برم مجبورم خودمو از بعضی از مخلفات اضافه ساقط کنم تا یه کاری گیرم بیاد ..

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر