۱۳۸۹ خرداد ۱۷, دوشنبه

36 " دستشویی "


دستشویی واقعن بزرگترین نعمتیه که بشر تونسته واسه خودش خلق کنه ..

از نظر من جایی که دستشویی نداشته باشه فاقد هر گونه ارزش و اعتباره ، حالا می خواد خزانه ی بانک مرکزی باشه ، می خواد حلبی آباد جنوب شهر باشه .. فرقی نمی کنه .. شرط اول و آخر دستشوئیه و بس ..

نمی دونم چرا ، اما گاهی وقتا ابر و باد و مه و خورشید و فلک دست به دست هم میدن تا مث آدمیزاد اتفاقات درستی واسم نیافته ..

بابای من چند ماه پیش شیرهای خونمونو عوض کرده بود ، برای توالتش یه شیری گذاشته بود که خودش خودکار آبو سرد و گرم می کرد و یه آب با دمای مناسب تحویل میداد .. کم و زیاد کردن دماش هم دست ما نبود ..

دو شب پیش شوهر خالم دعوتمون کرد بریم توی باغشون که توش تازه خونه ساخته بود ..

اصلن حوصله نداشتم ، بدجوری باز رفته بودم توی لاک خودم و دلم یه خلوت ساکت و بی شلوغی می خواست اما به اجبار رفتم ..

خلاصه مهمونی ادامه داشت تا اینکه برام کار!!! پیش اومد و رفتم دستشویی ..

خب کارامو کردم و موقع ی باز کردن شیر آب شد ، شیرشون عین شیر خونه ی ما بود ، سر شیر رو زدم بالا و یکم پیچید سمت چپ ، آب هم شروع کرد از شلنگ بیرون اومدن ، بی تفاوت داشتم کارامو می کردم که دیدم یهو از زیرم داره دود میاد !! ..

یه نگاه به پایین انداختم دیدم آبش از گرما داره بخار میشه .. دهنم باز مونده بود ، آب لحظه به لحظه گرم تر می شد .. نمی دونستم باید چیکار کنم ، پیش زمینه ی شیر خونه ی خودمونو داشتم واسه همین دست به شیر نزدم و فکر می کردم اونم خودکاره ..

خلاصه بعد از چند دقیقه دیدم چاره ای ندارم و باید دلو به دریا بزنم .. بزرگترین تصمیم زندگیمو گرفتم و با همون آب جوش مشغول شدم ..

اشکام در اومده بود .. آبش بدجوری داغ بود .. لبامو گاز گرفتم تا دادم در نیاد .. با هر بدبختی ای بود خودمو شستم و از دستشویی زدم بیرون ..

وقتی اومدم بیرون تمام سر و صورتم سرخ شده بود و مدام عرق می کردم اما بدتر از اون سوختن یا بهتره بگم سخاری شدن جاهای دیگه ام بود ..

صداشو جلوی کسی در نیاوردم اما رفتم طبقه ی پایین و روی سنگ راه پله ها نشستم تا کم کم درد و سوزشش آروم شه ..

پ . ن1 : همه چیز امن و امان است ..

پ . ن 2 : امتحاناتم چند روز دیگه شروع میشه و تا 29 خرداد نمی تونم بیام .. پس تا اون موقع ....

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر