۱۳۸۹ اردیبهشت ۳۱, جمعه

29 " دریا "


به نظر من دریا یکی از قشنگترین و آرامشبخش ترین چیزهای دنیاست .. بشینی کنارش و به غروب آفتابش نگاه کنی ..

دیروز رفته بودم دریا.. قبلش باید از یه رودخانه رد می شدم .. آهسته و آروم شروع کردم کنار رودخانه قدم زدن ..

بدجوری دلم گرفته بود .. نگام به نگاه خیلی ها گره خورد و باز شد .. راستش یه خورده دلم هوایی شده بود .. یاد خیلی چیزای باید و نباید افتادم ..

نمی دونم .. فقط آخرش آرزو کردم اونایی که منشون شده ما قدرشو بدونن ..

اما بازم بیخیال .. امروزمونم می گذره .....

سهراب سپهری میگه :

چشم ها را باید شست

جور دیگر باید دید ..

اما من هر روز چشمامو میشورم اما فایده نداره .. یه جور دیگه هم نگاه می کنم ، میگن چرا چپ چپ نگاه می کنی ..

خلاصه خواستم یه روزو درست بگذرونم مثل بچه ی آدم اگه گذاشتن ..

یه مدتی که کنار دریا راه رفتم ، دیدم تو یه محوطه ای کلی صدف جمع شده .. منم بی جنبه دوویدم سمتش و خم شدم و شروع کردم به جمع کردن خوشکلاش ..

یه یکی دو دقیقه ای که گذشت دیدم یه چیز سفت خورد به باصنم ..

تو همون حالت دولا ، پاهامو یکم باز کردم و از همون زیر یه نگاه به پشت انداختم ببینم چه خبره ..

اوی ، دیدم سر یه دخترست چسبیده به باصنم .. عین فشنگ از جا در رفتم و ایستادم و با تعجب و پرسش وار به دخترک نگاه کردم ..

اولش مونده بود چی باید بگه اما بعدش شروع کرد به بدوبیراه گفتن:

پسرک احمق ..........(این تیکه توسط دولت جمهوری اسلامی فیلتر شده است) فلان فلان شده ، اینجا هم جای خم شدنه ؟ بی تربیت ..

عین رگبار جمله ها رو ردیف می کرد و می گفت ، منم خیلی زور می زدم فوقش می تونستم از هر 10 تا جمله اش یکیو جواب بدم ..

تو همین حین دیدم یه پسری (که فهمیدم دوست پسر همین دخترکه) از دور بهمون نزدیک شد .. با رسیدن اون دختر یکم آروم گرفت ..

پسر یه چند لحظه ای خندید و بعد بابت رفتار دخترک ازم عذرخواهی کرد ..

بعد هم رو به دخترک گفت : چیکارش داری ؟ اونم داشت صدف جمع می کرد ، تو با سر رفتی توش ...

این جمله رو گفت و در حد دراز کش شروع کرد به خندیدن .. چهره ی دخترک تو اون صحنه واقع دیدنی شده بود ، از عصبانیت می خواست منفجر بشه .. هر چی صدف جمع کرده بود پرت کرد سمت پسرک و از اونجا دور شد .. پسر هم تو همون حالت خنده رفت تا از دلش در بیاره ..

اما اینجور که پسرک داره پیش میره چشمم آب نمی خوره حالاحالاها منت کشیش جواب بده ..

پ.ن1: نتیجه ی اخلاقی این ماجرا :

اگه تو زندگی سرمون پایین بود و به یه چیز نرم خوردیم خوشحال نباشیم که سرمون به سنگ یا طاقچه نخورده ..

شاید چیزی بدتر از یه درد کوتاه و چند لحظه ای در انتظارمون باشه ..

پ.ن2: عادتمه معوملن کنار دریا با چوب چیز می نویسم ، اینبار هم اسم حامد مهرداد حمید و نوشتم که توی این مدت خیلی بهم لطف داشتن .. ممنونم بچه ها ..

پ.ن3: کنار دریا یاد همتون بود .. یوسف و کیا ، حاج پسر و هرمزد (زوج های خوبی که میشناسم) ..علی ، مانی ، مهرداد ، آرش ، خرمگس + تمام جاندارانی که تو لینکستون غریبه جا دارن ..

۱ نظر:

  1. موجودی..مزخرف تر از اون دختر پیدا می شه تو دنیا؟..
    مرسی که به یادمون هستی..حسین جان..:-)

    پاسخحذف