۱۳۸۹ خرداد ۶, پنجشنبه

33 " دوره "


امروز منو و مامان با هم نشسته بودیم داشتیم تلویزیون نگاه می کردیم ..

همینجور گرم دیدم برنامه بودیم که مامان گفت : غریبه ..

گفتم : جونم مامان ؟ ..

گفت : به نظرت غذای خرچنگ خوشمزست ؟ ..

اینو که گفت شاخکام تکون خورد ..

گفتم : نه مامان ، این یه فقره رو دیگه نه .. تازگی ها دوره بودی ؟

گفت : آره ، دیروز دوره داشتیم .. آره خودمم فکر نمی کنم زیاد خوشمزه بشه ..

وای ، چه بساطی داشته باشیم از امروز .. مامان با رفقاش هر ماه یه دوره ای دارن که میرن خونه ی همدیگه .. اصل دوره مشکلی نداره اما تبعاتی که داره خیلی تکان دهندست .. مامانای عزیز میشینن دور هم و اندر حکایت دست پخت هاشون واسه هم فخرها می فروشن .. تازگی ها بینشون مد هم شده هر کدوم یه غذای تازه و جدید کشف می کنه و می پزه .. و بزرگترین مشکل همینجاست .. باباها و بچه های این مامانای عزیز توی این چند وقته شدن موش آزمایشگاهی .. انواع و اقسام غذاهای عجیب و غریب به خوردمون میره تا توی دوره ی بعدی مامانمون جلوی رفقاش پز بده ..

چند وقت پیشا دانس گذاشته بودن سر غذاهای بدون گوشت یا همون سبزیجات ( که توی فرهنگ لغت من سبزی مساویست با علف ) .. خلاصه یه دو هفته ای منو و بابا رو شکل یکی از موجودات زیبای علفخوار فرض کرده بود ..

خدا آخر عاقبت منو تو این خونه به خیر بگذرونه .. زنده بمونم کلامو می ندازم هوا ..

پ.ن : برای نجات غریبه 1 دقیقه سکوت کنین .. (اگه بتونین)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر