۱۳۸۹ تیر ۲۱, دوشنبه

44 " هنر "

امروز توی شهرمون افتتاح یه نمایشگاه نه چندان بزرگ هنرهای تجسمی و سبک های پست مدرن بود ..
بعد از ظهری از سر بیکاری هوس کردم یه سری به این نمایشگاه بزنم ..
وارد نمایشگاه شدم .. بله .. چهره ها کاملن هنری بودن ، بیشتر عزیزان موهاشونو از شب قبل بیگودی گذاشته بودن تا برای نمایشگاه حالت فری پیدا کنه و هنری تر بشه ..
هر کس یه گوشه ای مشغول تماشا بود .. انواع و اقسام تندیس های عجیب و غریب و تابلوهای ...
این وسط یه تابلو خیلی نظرمو جلب کرد .. یعنی کسی که داشت به تابلو نگاه می کرد بیشتر کنجکاوم کرد ..
یه پسر تقریبن 25-26 ساله بود . همچین متفکرانه غرق در تابلو شده بود ..
تابلو چیز خاصی نداشت واسه همین هم حس کنجکاویم ( نه فضولی ) گل کرد و منم رفتم کنارش و مثل اون مشغول تماشای تابلو شدم تا ببینم این دقیقن داره به چی نگاه می کنه ..
رفتم تو نخ تابلو .. یه چند دقیقه ای نگذشت که دیدم یکی دستامو گرفته و داره منو می چرخونه ..
یه نگاه یه پشت سرم انداختم ، همون پسر بود ..
گفت : یکم به چپ متمایل شو .. آها خوبه .. تابلو رو از این زاویه باید نگاه کنی تا درکش کنی .. باید به مرکز ثقل تابلو یک ربع خیره بشی تا بفهمی چی می خواد بهت بگه ..
گفتم : یک ربع ؟ !! من اگه واسه هر تابلویی 1 ربع وقت بذارم باید واسه یک ماه آینده لاحاف تشکمم بیارم اینجا ..
خیلی بی تفاوت به حرفم ، انگار که چیزی نشنیده به تابلو اشاره کرد و گفت : خیره شو به عمق تابلو ..
خلاصه کارمون در اومده بود .. 5 دقیقه شد 10دقیقه .. 10 دقیقه شد 1 ربع .. 1 ربع شد 1 ربع و نصفی .. اما نشد که نشد .. خب نقاش 4 تا قوطی رنگو همزمان ریخته روی بوم و بعد هم با پوتین از رو بوم رد شده ، من آخه به عمق کجای این تابلو می رفتم ؟
بالاخره گفتم : نه .. یا من خنگم نمی فهمم این چیه .. یا نقاشش خنگ بوده و از بیکاری اینو کشیده ..
بعد از این حرفم پسر برگشت و گفت : نه دوست من .. نه من خنگم نه تو ..
و بعد هم رفت سمت تابلو .. دهنم سه قفله شد ، این خودش نقاش تابلوهه بود !!! .. خواستم جمله امو ماست مالی کنم ولی پسر بی اعتنا به من شروع کرد به دفاع از تابلو :
این یکی از سبک های تلفیقیه کوبیسم و پست مدرنیسمه .. زاویه و نگاه بیننده خیلی مهمه تو درک تصویر .. به قول آقای ..........
خلاصه شروع کرد به ردیف کردن جملات عجیب و غریب که من هیچی حالیم نشد ولی خب ، برای مالوندن حرفی که زده بودم بازار اوهوم اوهوم گفتنام داغ داغ بود ..
چشمتون روز بد نبینه ، مغزم رسمن آسفالت شد طی دو ساعتی که اونجا بودم ..
منو تو کل نمایشگاه گردوند و انواع و اقسام تابلوها و تندیس های فضایی رو بهم نشون داد و ادنر حکایتشون هم سخن ها گفت ..
منم که هیچی بارم نبود و چیزی نمی فهمیدم ، فقط نیشم می رفت تا بناگوش و تعریف و تمجید می کردم ..
سور تمام چیزهای اون نمایشگاه آخرین تابلویی بود که دیدم .. و به قول اون پسر این تابلو اوج هنر و هنرنمائیه یک نفر می تونست باشه ..
آنچنان با شور و شعف درباره ی تابلو حرف می زد که منم ناخودآگاه به هیجان اومدم ..
حالا تابلو چی بود .. یه بوم سفید و خالی ..
گفتم : این از اون تابلوهاست که شمع می ذارین پشتش و تابلو وقتی داغ میشه عکسو نشون میده ؟ ..
گفت : نه ، این یه ورق سفید و خالیه ..
گفتم : همین ؟
گفت : آره .. این اوج یک هنر تجسمیه .. باید تجسم کنی نقاش قصد داشته چی روی تابلو بکشه !!! ..
و بعد هم غرق در تماشای تابلو شد .. دهنم باز مونده بود ، به پسرک نگاه کردم .. همچنان در تکاپوی فکر نقاش بود .. آروم از کنارش دور شدم و اونو با اوج هنر تجسمی تنها گذاشتم و از نمایشگاه اومدم بیرون ...
پ . ن 1 : ذوق هنری داره در من فوران می کنه ، باید کاری کرد ..
پ . ن 2 : قصد توهین و تمسخر هنر و هنرمندو ندارم ، خودمم گاهی دستی به هنر می برم .. اما فکر می کنم هر چیزی چارچوبی داره .. به نظر من یک اثر هنری باید در عین سادگی با آدم حرف بزنه .. آخه با یه کاغذ شیشه پاک کنی ، بعد اون کاغذ مچاله شده و کثیفو بازش کنی و قاب بکشی این میشه اثر هنری ؟ !!!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر