۱۳۸۹ مرداد ۳, یکشنبه

48 " کار خیر .. "


امروز هوس کردم یه سری به پارک قدیمی و صندلیه دوست داشتنی خودم بزنم ..
هوا خوب بود و تقریبن خنک .. همونطور که انتظار داشتم هم پارک ، هم صندلیه من پر بود از آدم .. کلی هم مسافر اومده بود ..
یکم توی پارک قدم زدم تا اینکه رسیدم به یکی از خوش منظره ترین مکان های پارک یا همون دستشویی خودمون .. وای ، هیچ چیزی قشنگ تر از سرامیک های دستشویی نیست ، وقتی بهت فشار اومده و چشمات دارن سیاهی میرن ..
خب معمولن دستشویی زنانه و مردانه به هم چسبیدن و فقط درب ورودیشون جداست ..
داشتم می رفتم سمت دستشویی که دیدم یه دخترک کنار دستشویی هی چپ میشه ، هی راست میشه ، هی میره عقب ، هی میاد جلو .. کاراش با مزه بود ، بیخیال از کنارش رد شدم و خواستم برم توی دستشویی مردانه که یکی صدا کرد : آقا .. آقا ..
رومو برگردوندم ، همون دخترک بود ، اومد جلوتر و گفت : آقا تو رو خدا کمکم کنین ، باید برم دستشویی ، واجبه ، اما در دستشویی زنانه بستست .. می خوام بیام دستشویی مردانه خجالت می کشم ..
خدیدمو و گفتم : خب بیا برو .. دستشویی که تعارف کردن نداره ..
گفت : وای نه ، اگه کسی باشه زشته ..
خلاصه رفتم تو و دیدم کسی نبود ، بعد هم دخترک اومد توی راهروی دستشویی .. خواست بره دستشویی اما جالباسی نبود .. می خواست بگه اما وقتی دیدم خجالت میکشه خودم گفتم : وسایلتو بده من نگه می دارم ..
گل از گلش شکفت .. کاملن مشخص بود رسیدن به معشوق(دستشویی)چقدر خوشحالش کرده .. کیفشو داد دستم .. چادرش درآورد و داد بهم .. مانتوشم در آورد .. داشت دکمه ی شلوارشم باز می کرد که گفتم : واستا ، اینو دیگه نگه دار اون تو در آر ..
بیچاره حواسش نبود چیکار داره می کنه ، قرمز شد و عذرخواهی کرد و رفت تو ..
دخترک رفت تو دستشویی و از کابین بغل دستی یه پیر مرده اومد بیرون .. یه نگاهی به من و وسایل تو دستم انداخت و بدون اینکه چیزی بگه رفت تا دستاشو بشوره .. یه چند لحظه ای نگذشت که دخترک شلوارشم درآورد و انداخت رو در دستشویی ..
عجب صحنه ای بود ، زدم زیر خنده .. پیر مرده یکم مکث کرد و اومد سمت منو گفت :
جوون خجالت بکش .. خدا همه جا هست ، حتا تو دستشویی پارک ..
جلوی خندمو گرفتم و گفتم : منظورت چیه پدرجان ؟
گفت : خجالت نمی کشی .. دختر مردمو آوردی تو دستشویی لختش کردی .. شرم داشته باش ..
دیگه چشمام گرد شد و دهنم باز موند .. یهو پیر مرده جوش آورد و رفت سمت دستشویی و محکم کبوند به در و شروع کرد به بد و بیراه گفتن به دخترک ..
از خنده می خواستم منفجر شم ، به زور از سمت دستشویی کشوندمش کنار و گفتم:
حاجی چیکار به اون بیچاره داری ؟ بذار کارشو بکنه ..
اینو که شنید دیگه قرمز شد ، دستمو گرفت و کشون کشون از دستشویی برد بیرون و گفت :
همین شماها عامل فساد این جماعه این .. باید از وسط نصفتون کنن .. حالا بذار وقتی دادمت دست انتظامات پارک بازم می خندی ..
منم اگه تیک خنده ام بخوره دیگه ول کن نیست ، همونجور با خنده و چادر و مانتو به دوش دنبال پیریه راه افتادم ..
خلاصه پی مرده منو تحویل انتظامات پارک داد و اونا هم اونو فرستادن بره و یکیشون باهام اومد تا مثلن بررسی کنه ..
توی راه اون انتظاماتیه ازم پرسید : دختره فامیلتونه ؟
گفتم : نه ..
گفت : دوست دخترته ؟ ..
گفتم : نه بابا .. دوست دختر کجا بود ..
گفت : پس خواستی تفننی بزنی .. ای شیطون ..
بعد هم لبخند زد و ادامه داد: جاهای بهتری هم هست توی پارک .. واسه چی رفتین تو دستشویی و ضایع بازی در آوردین ؟
خندم خشکید و با تعجب گفتم : جای بهتر واسه چی ؟
نیشخند زد و گفت : بابا ما خودمون این کاره ایم .. اون موقع که تو داشتی پستونک می خوردی ما اینجا دستمون تو کار بود ..
دهنم باز موند ، چی داشت می گفت این ؟ ..
بعد هم توی ادامه راه یه قسمتایی از پارکو نشونم داد و گفت : اینجاها خوبن .. نه دید دارن ، نه کسی مزاحمتون میشه .. 5 دقیقه ، 10 دقیقه ، اگه فعال هم باشی 1 ساعت ، بازم کسی بهتون نمیگه چرا اینجائین ..
بله ، واقعن استفاده های علمی بسیاری بردم از صحبتاش تا اینکه رسیدیم نزدیک دستشویی .. دستمو ول کرد و گفت :
برو دنبال طرف ، ولی یادت باشه دیگه اینجوری دختر بلند نکنی ..
پ . ن 1 : اومدم ثواب کنم کباب شدم ..
پ . ن 2 : یه دستشویی درست و حسابی به کام دخترک زهرمار شد ..
پ . ن 3 : هر کاری جا و مکان خاص خودشو داره ، باید اول جاشو پیدا کرد ..
پ . ن 4 : جاتون خالی یه دل سیر خندیدم امروز ..

۲ نظر:

  1. دارم میرم یه جایی تو مایه‌های کهریزک!!
    :))

    پاسخحذف
  2. کلی خندیدم! کلی روحیم تازه شد پسر!
    آخه همین امروز یه پست تو وبلاگم گذاشتم که توش گفتم یه جورایی تو حس و حال عجیب غریبی فرو رفتم و خودم هم حال خودم رو نمی دونم! ولی الان که دوباره به جمع دوستای همحس خودم برگشتم حالم بهتره! :دی
    وبلاگ خیلی پرنشاطی داری! مرســـــــــــــــــی :-*

    پاسخحذف