۱۳۸۹ فروردین ۲۴, سه‌شنبه

5 " ... "


امروز خیلی دلم گرفتست .. غروب پنج شنبه .. فردا هم به قولی سیزدهم فروردینه و روز طبیعت ..

تو خونه تنهام و کز کردم گوشه ی تختم ..

آخی .. این کنار تخت چقدر بهم آرامش میده ، همین یه تیکه جا (بین تخت و دیوار) خلوتگاه خیلی از دلتنگی هامه و از تمام جیک و پیک احساساتم خبر داره ..

بازم تو خونه تنهام ..

چه سکوت قشنگیه وقتی نیاز به آرامش داری ..

دلم بدجوری هوای گریه داره .. تمام اتفاقات چند سال اخیر زندگیم دارن جلوی چشمام رژه میرن ..

اما نمی دونم چرا اون خوباش هم آخر بد تموم میشه ..

دلم واسه خیلی از آدمای گذشته ی زندگیم تنگ شده .. واسه مهرزاد ، همون همکلاسیه دوست داشتنی .. واسه .....

همیشه همینجای گذشتمه که آزارم میده و اشکامو در میاره (راستش الان هم یه خورده در اومده)..

دلم واسه شروین ، اولین عشق واقعیه زندگیم که پشت پا زد به همه چیز و رفت تنگ شده ..

همه چیز از همینجا شروع شد ، یه عشق آتشین ، عشقی که من و زندگیمو یکجا سوزوند و خاکستر کرد ..

یه عشق وصف ناشدنی به یه پسر وصف ناشدنی تر ..

من آن گلبوته ی خشک کویرم بیا بر روی من شبنم شو ای اشک ..

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر